هرمز، شاهزاده خانم را در تفرجگاه سلطنتی که خارج از شهر قرار داشت، تنها گذاشت و خود به قصر برگشت تا به پدر و مادرش خبر بدهد که همسرم، دختر شاه صنعا، به ایران آمده است لذا از شما می خواهم با استقبال رسمی و پرشکوه، شاهزاده خانم را به قصر بیاورید. شاه ایران از دیدن فرزند گمشده اش خوشحال شد. شاه دستور داد حکیم زشت رو را به میمنت بازگشت هرمز از زندان آزاد کنند و ترتیبی بدهند رنج اسارت و دربند بودن را از یاد ببرد. حکیم زشت رو نزد شاه رفت و خواسته خود را مطرح کرد و گفت: عمر شهریار ایران دراز باد! من می دانستم که شما بالاخره زمانی پی به اشتباه خود می برید حال که واقعیت را فهمیدید اجازه بدهید با دخترتان ازدواج کنم. . . . این کتاب در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_