می دانست که پایان عمرش فرا رسیده. همیشه متفکر بود و به هیچ کس ملامتی نمی کرد، هنگامی که راه می رفت، از همه سو به او سلام می گفتند او همه را به مهربانی پاسخ می داد. با این که حتی بیست موی سپید در محاسن سیاهش دیده نمی شد، هر روز اثر خستگی بیش تری در او محسوس بود. گاهی به دیدار شتری که آب می خورد بر جای می ایستاد، زیرا به یاد روزگاری می افتاد که شترهای عمرش را به چرا می برد. . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .