«ساعت ده صبح بود که با کاوه، پسرعموم، سوار ماشین داشتیم می رفتیم طرف یه آسایشگاه. پدر و عموم یه نذری داشتن که باید می بردیم اون جا می دادیم. نذری یه دستگاه لباسشویی صنعتی بود که با یه چک به مبلغ خیلی زیاد! ماجرای نذرم این بود که پارسال چند روز برامون یه کاری پیش اومد؛ من و کاوه یه جا قرار داشتیم و نمی تونستیم بریم کارخونه! یعنی در واقع کارخونه پدرم و عموم بود که با هم برادر بودن و هم شریک و هم همسایه! ماها تو دو تا خونه ویلایی طرفای فرمانیه زندگی می کردیم. پدر و عموم هر کاری می کردن باهم توش شریک بودن! خلاصه برای این که سرکار نریم، این کاوه دیوونه خودشو زد به سردرد! عمومم بعد از چند روز به زور فرستادش برای سی تی اسکن و از شانس ما جواب با یه نفر که گویا بیچاره تومور تو سرش بود، اشتباه شد!...» . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .