با یک “ها”ی حسابی عینکم را تمیز کردم. یک مشت توت خشک چپاندم توی کیفم و زدم به خیابان. کتابِ خوشحالم دست نشانکش را گرفت و دوید دنبالم… لابلای هیاهوی پارک، کنار همان پیرمرد کلاه دوره ای که نصفش پشت روزنامه گم شده بود، پشت به شمشادها لم دادیم روی نیمکتِ خاک خورده. کتاب، خودش را به دست من داد؛ کجا بودیم؟ آهان کنار نشانک… “دهان وا کردم و نزدیک بود چیزی بگویم. نزدیک بود. اگر پیش میرفتم تا آخر عمر همهی زندگیام فرق میکرد. اما نگفتم. فقط تماشا کردم….”. . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .