تقریبا به مدت پنج سال کارم همین بود که از شهری به شهر دیگر میرفتم، صبح از پلههای ایستگاه پایین میرفتم و بعدازظهر از پلهها بالا میآمدم، تاکسی میگرفتن، دستم را درون جیبم میبردم تا پول خردهایم را بیرون بیاورم و به تاکسی بدهم. از دکه روزنامه فروشی روزنامه عصر را میخریدم و در پستوی ذهنم به نظم و ترتیب از قبل برنامهریزی شده این امور مکانیکی که ناخودآگاه اتفاق میافتاد فکر میکردم و خوشم میآمد. . . . این کتاب در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .