پدر و مادرش تا آنجا که بتوانند به سوالات او جواب می دهند اما یک روز فرانکلین می خواهد چیزی را بداند که باید حتما مثل یک راز باقی بماند... صبح امروز فرانکلین داشت صبحانه اش را می خورد که مامان مارتین در می زند. او یک چیزی در گوش مامان لاک پشت می گوید و یک ساک کاغذی به دستش می دهد فرانکلین از مادرش می پرسد: این چیست؟ مادرش جواب می دهد: این یک راز است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .