اسلان خواست وارد کلبه شود، اما در برای او خیلی کوچک بود. بنابراین وقتی سرش را داخل کلبه برد، با شانههایش به چارچوب در فشار داد (لوسی و سوزان به همین دلیل از پشتش افتادند) و کل کلبه را بلند کرد. کلبه به پشت بر زمین افتاد و از هم پاشید. روی تخت، که دیگر در فضای آزاد قرار داشت، پیرزنی ظریفاندام و نحیف خوابیده بود، که انگار خون دورفی در رگهایش جریان داشت. او در آستانهی مرگ بود، اما… . . . این کتاب در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .