کلی آب و تاب داد تا درستش کنه. هی بین کف دستش قلش می داد تا تَرکی نداشته باشه. بعد هم با کلی وسواس صورت خمیری دخترکی که خلق کرده بود را روی چوب گذاشت تا خشک بشه. تا نشانه ای باشه از دوستی … از محبتی که به همه داشت. خیلی با سلیقه بود … اینو از دکور خونه اش، دست پختش یا لباس هایی که می دوخت … کاملاً میشد بفهمی. یه روز میگفت: دوست داشتم دختر داشته باشم … تا موهاشو را مثل لباسهایی که دونه دونه با عشق می بافم، ببافم … تا همه هنرهایی که بلدم را بهش یاد بدم. ولی هنوز شاهزاده اش را … همراهش را پیدا نکرده بود!! اما راضی بود … میگفت هر وقت، وقتش بشه … یا اگه به صلاحم باشه، حتماً خدا روزیم میکنه … حتماً . . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .