هولمز بلیطی از جیب کوچک او درآورد و گفت: ــ بلیطِ رفت و برگشت از مبدأ مکلتون در شمال انگلستان. مطمئناً خیلی زود راه افتاده که هنوز دوازده نشده به اینجا رسیده. پلکهای چروکیده مُراجع شروع به تکان خوردن کرد و بلافاصله چشمان خاکستری گودرفتهاش را به ما دوخت. لحظهای بعد با حالتی نامتعادل روی پایش ایستاد و چهرهاش از خجالت قرمز شد. ــ آقای هولمز، ضعف مرا ببخشید. من کمی خسته و کوفته شدهام. ممنون میشوم اگر یک لیوان شیر و یک بیسکویت به من بدهید چون با خوردن آن بهتر خواهم شد. آقای هولمز من شخصاً به اینجا آمدهام تا اطمینان حاصل کنم که شما حتماً با من خواهید آمد. میترسیدم تلگرام به تنهایی نتواند شما را قانع کند که مورد پیش آمده کاملاً اضطراری است. ــ وقتی کاملاً سرحال آمدید… ــ من حالا دیگر کاملاً سرحالم. تصور نمیکردم که تا این حد بیحال وبیرمق بشوم. آقای هولمز، امیدوارم که با قطار بعدی با من به مکلتون بیایید… . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .