دکتر شیشه را گرفت : «این شیشه مال یه آدم دوربین است با دیوپتری حدود…» ارمیا آرام تکرار می کرد : «دوربین، یک آدم دوربین» بعد اشکش بود که روی ریشهایش برق زد . گفت: خیلی دوربین بود جاهایی را می دید که من نمی دیدم کمتر کسی آن جاها را می دید. مطمئنم از داخل سنگر انتهای بهشت را می دید ولی نه از آنهایی که شیر و عسل و حوری ها را دید بزنند . مصطفی می توانست طول وجودت را اندازه بگیرد. می توانست بیاید داخل بدنت نه مثل رادیولوژیست . می توانست سنگ قلب را بشکند. قلبت را دیالیز می کرد… . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .