ناگهان مثل دیوانهها بلند شد پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمیآید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی میگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسیام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمولذمهاید اگر بگذارید فاطمة من یک ذره غصـه بخورد. پتـو تکان نخورد. به فـارسی گفتـم بلند شـو دیگر. اینجوری روحش را عذاب میدهی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه میکرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمیشد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم. . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_