داستان این کتاب واقعی است: شغل من این بود که به همه جای جهان سفر کنم و برای مردم قصه بگویم. بعد سرطان گرفتم و تارهای صوتی ام از بین رفت و دیگر نتوانستم حرف بزنم؛ آن هم درست در لحظه ای که خیال می کردم زندگیم از این بهتر نمی شود. پدرم همیشه می گفت: "مردم برنامه می ریزند و خدا می خندد" حالا باید از طریق قصه های خودم و قصه ی زندگی خودم، بفهمم چرا خدا به من می خندد؟ . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .