یا خداوندگار پنیرها! عجیبا غریبا! همه ی موش های دوست و آشنا می گفتند من را اینجا و آنجا دیده اند که فلان کار را می کنم. اما خودم یادم نمی آمد! نکند داشتم عقلم را از دست می دادم؟ یعنی بالاخره پنیر را به آب داده بودم؟ نه! خیلی زود فهمیدم چی به چی است. یک جرونیموی دیگر، درست شکل من، دوره افتاده بود و خودش را جای من زده بود. بدتر از همه «جریده ی جوندگان» را از چنگم در آورده بود. باید روزنامه ام را از پنجه ی حریص آن طمع کار در می آوردم. ولی آخر چطوری؟ . . . این کتاب در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .