منفرد کم کم لقبی که پدربزرگش برایش انتخاب کرده بود را با تمام وجود پذیرفت. خودش را قانع کرد که بیشتر اوقات در خانه توی تاریکی می نشیند. تا حد امکان بی صدا راه می رفت، از سایه های خنک خانه قدیمی رد می شد و از ترساندن خدمتکارها لذت می برد. با خیال یواشکی وارد اتاق دخترها شدن و فرو کردن دندانش در گردنشان-وقتی که خواب بودند- حسابی کیف می کرد. آن ها هم مثل خودش از یک خیال واهی که معتادش بودند بیدار می شدند تا به زندگی در سایه ها ادامه دهند. . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .