من و هایدی لانگ در رستورانی در مرکز شهر داشتیم با هم حرف میزدیم. هنوز میز را جمع نکرده بودند و روی آن مقداری خردهریز و شاید هم دو جام شراب بود. به احتمال بسیار میتوان چنین تصور کرد که غذایمان تازه تمام شده بود. به گمانم داشتیم دربارهی فیلمی از کینگ ویدور بحث میکردیم. در جامهایمان کمی شراب باقی مانده بود. با شروعِ ملال حس کردم دارم خود را تکرار میکنم و چیزهایی میگویم که قبلاً هم گفتهام و خانم هایدی هم این نکته را میداند و فقط همینطوری به حرفهایم گوش میدهد. ناگهان به یادم آمد که هایدی لانگ مدتها قبل مُرده بود. او روح بود و خودش نمیدانست. من نترسیدم؛ فقط احساس کردم درست نیست، و شاید هم از ادب بهدور است که به او بگویم که یک روح است، یک روح زیبا. پیش از آنکه بیدار شوم، این رؤیا جای خود را به رؤیایی دیگر داد. . . . این محصول در فروشگاه شهر کتاب مبین عرضه شده است. شما میتوانید لذت خرید آسان و مطمئن را با ما تجربه کنید. ارسال کتاب و محصولات مورد نظر شما (به سراسر کشور) در سریعترین زمان ممکن با فروشگاه _شهر کتاب مبین_
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .